جدول جو
جدول جو

معنی سنگ شوره - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ شوره(سَ گِ رَ / رِ)
نمک چینی. حجر آسیوس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ دوله
تصویر سنگ دوله
گردباد، تصادم دو جریان با یکدیگر که گرد هم می چرخد و تنورۀ بزرگی از گرد و خاک که دارای حرکت دورانی است تشکیل می دهد و وسعت میدان آن تا حدود صد مایل دیده شده است، دیوباد، سنگ دوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ شجری
تصویر سنگ شجری
مرجان، جانور بی مهرۀ دریایی که مانند گیاه به زمین چسبیده است، بقایای قرمز رنگ این جانور که در جواهرسازی به کار می رود، سنگ شجری
فرهنگ فارسی عمید
(سَ خوَرْ / خُرْ)
سنگخوار:
هر که در دنیا برآرد مسجدی از بهر حق
باشد آن مسجد اگر چون آشیان سنگ خور.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 104). رجوع به سنگ خوارک شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگی که بدست بر سر و دوش میگردانند. و صاحب مصطلحات الشعرا در تفسیر میل نوشته که چوبی باشد گران و گنده که پهلوانان بدان ورزش کنند و آنرا میلگری و سنگ زور نیز گویند. (آنندراج) :
بود کوه بیستون فرهاد را گر سنگ زور
از دل سنگین خوبان است سنگ زور من.
صائب (از آنندراج).
برداشت تا بسینه دلم سنگ زور عشق
این کار قوت کمر کوه طورنیست.
محمد اسلم سالم (از آنندراج).
راضی سخنوران همه دانند در سخن
الوند را کمر شکند سنگ زور ما.
فصاحت خان راضی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
واحد وزنی بود معمول در تهران و پاره ای شهرستانها معادل دو من تبریز برابر با شش کیلوگرم
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
به عربی حجراللبنی خوانند. رنگ آن خاکستری رنگ باشد چون به آب بسایند از وی چیزی مانند شیر بیرون آید و بطعم شیرین باشد و بر چشم کشند سیلان آب را برطرف کند. (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
مرادف سنگ روشنایی. (آنندراج). رجوع به سنگ روشنایی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است ازبخش پشت آب شهرستان زابل. در هیجده هزارگزی شمال باختری بنجار و دوازده هزارگزی راه فرعی ادیمی بزابل واقع شده. ناحیه ای است جلگه ای، گرم و معتدل. و دارای 118 تن سکنه میباشد. فارسی و بلوچی زبانند. از رود خانه هیرمند مشروب میشود. محصولاتش غلات، لبنیات. اهالی بکشاورزی، گله داری، گلیم و کرباس بافی گذران میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ رَ / رِ)
نوعی از سنگ سخت است. (آنندراج). سنگی صلب و سخت. (ناظم الاطباء). سنگ خارا:
این کعبه نور ایزد و آن سنگ خاره بود
آن کعبه پور آذرو این کردگار کرد.
خاقانی.
ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت
حوالۀ سر دشمن بسنگ خاره کنم.
حافظ.
در سینۀ دل ز نازکی بتوان دید
مانندۀ سنگ خاره در آب زلال.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ خُ)
رجوع به سنگ خروس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ / لِ)
گردباد باشد و آن بادی است که خاک را بشکل مخروطی بر هوا برد و به عربی اعصار گویند. و با واو مجهول بنظر آمده است. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ شَ جَ)
بسد و مرجان زیرا که در دریا مانند درخت میروید. گویند: چون از دریا برآرند و هوا خورد متحجر شود. لهذا حجه الاسلام غزالی او را حد وسط نوشته میان نبات و جماد و از اینجا مستفاد میشود که سنگ شجری غیر از عقیق شجری است که نقش اشجار بر آن میباشد. و به معنی اول تحریف سنگ بحری است. (آنندراج). بسد را گویند که مرجان باشد بسبب آنکه از دریا مانند درخت میروید. (برهان). مرجان. بسد. ریشه مرجان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ریگ شویی برنج و شستشوی آن قبل از طبخ و اخراج ریگ از آن. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سَگِ شی شَ / شِ)
سنگی که بگداز آورده از آن شیشه سازند. (آنندراج) :
این سنگ شیشه که دلش نام کرده ای
از آتش فراق بسی خواهد آب شد.
سیدحسن خالص (از آنندراج).
دل شکسته بکوی تو بس که شد پامال
چو سنگ شیشه ز خاکش صفا نمایان است.
شفیع اثر (از آنندراج).
علاج غیر مکافات نیست ظالم را
که سنگ شیشۀ ما شیشه میشود آخر.
محمد اسحاق شوکت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ مُ رَ / رِ)
حجرالبرد. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نُ رَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 283 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگ شده
تصویر سنگ شده
جامد
فرهنگ واژه فارسی سره
دره ای در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگی که تیغ سلمانی یا کارد و چاقو را با آن تیز کنند
فرهنگ گویش مازندرانی